در حاشیه ی اجلاس گروه دی 8!!
ژوئیه 13, 2008 در 10:22 ق.ظ. | نوشته شده در کاریکاتور, آمریکا | بیان دیدگاهبوش:منظورت چیه که دلار قبول نمیکنی؟!!
تمسخر محمدرضا!توسط امام خمینی(رحمه الله علیه)
ژوئیه 9, 2008 در 10:46 ق.ظ. | نوشته شده در امام خمینی, ایران, سیاست | بیان دیدگاهبرنامه ی انرژی کره ی شمالی!
ژوئیه 8, 2008 در 11:48 ق.ظ. | نوشته شده در کاریکاتور, جهان | بیان دیدگاهبرچسبها: کره ی شمالی, بمب هسته ای, غرب
یک بمب هسته ای ایجاد کنید…دنیای غرب ر را بترسانید…آزمایش هسته ای کنید…در آخر غرب برای شما سوخت و غذا میفرستد!!!
احمد باطبی و هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
ژوئیه 6, 2008 در 9:05 ق.ظ. | نوشته شده در آمریکا, ایران, باطبی | 2 دیدگاهمطلب زیر یرگرفته از گروه اینترنتی مبین است.
خیلی خوشحالم که باطبی هم از ایران فرار کرد و با کله رفت توی بغل وزارت خارجهی آمریکا تا مردم ساده و خوشقلب و ضعیفپرست ایران با چشم خودشان ببینند که الکی نبود که جمهوری اسلامی ماجرای ۱۸ تیر و بخصوص از آنجایی که از داخل محوطهی دانشگاه بیرون آمد را یک پروژهی اسراییلی-آمریکایی برای براندازی میدانست. کلاهمان را قاضی کنیم و ببینیم که رهبران آن الان کجا هستند. علی افشاری و اکبر عطری و منوچهر محمدی و احمد باطبی و محسن سازگارا الان کجا و در استخدام چه کسی هستند و در رسانههای کدام کشور شب و روز دارند به نفع چه کسانی دروغ و تحلیل میبافند.
ولی جنبهی جالب دیگری هم از ماجرا آشکار شده است و آن رابطهی «روز آنلاین» و «وزارت خارجهی آمریکا» است. البته هیچ سند محکمه پسندی هنوز از این رابطه در دست من نیست، ولی خیلی آدم باید ساده باشد که یک سری واقعیتهای اخیر را تصادفی بداند. ببینید چند نفر در این یک سال اخیر از «روز» به عنوان نردبان رسیدن به آغوش گرم جورج بوش استفاده کردهاند. (از حسن زارع زاده و روزبه میرابراهیمی بگیرید تا آرش سیگارچی و سولماز شریف و همین احمد باطبی.) ببیند چند نفر از همین بیآبروها همزمان با یا پس از استخدام در ان.ای.دی یا صدای آمریکا یا دیگر سازمانهایی که مستقیما توسط دولت آمریکا تامین مالی میشوند یا همزمان برای «روز» هم مینویسند. (از علی افشاری و فریبا داوودی مهاجر بگیرید تا مهرانگیز کار و عباس میلانی.) حتما هم یادتان هست اولین جایی که عبدالمالک ریگی تروریست را به عنوان قهرمان ملی مطرح کرد و مستقیما با او مصاحبهی تلفنی کرد همین «روز» حسین باستانی بود. (البته بعدا آنقدر گندش درآمد که نوشابهی امیری که آن مصاحبه را با اسم مستعار مریم کاشانی انجام داده بود پس از افشاگری «انتخاب» به غلط و توبه افتاد.) مطالب امید معماریان را هم لابد با اسم مستعار تابلوی وحید ثابتان دیدهاید که از بس ضد ایران و جنگطلبانه و مطابق با بر سیاستهای آمریکا آمریکا است خودش هم جرات نکرده اسم واقعیاش را پای آنها بگذارد. (فقط نگاهی به آرشیو روی جلدهای «روز» بیندازید تا ببینید چه میگویم.)
اتفاقات عجیب و غریب این چند چند سال مرا به این تئوری رسانده است که آمریکا بخشی از پولها و حمایتهایی را که از گروههای برانداز و آشوبگر ظاهرا دانشجویی و حقوق زنانی و کارگری و اقلیتهای قومی میخواهد بکند به چندتا کشور اروپایی واگذار یا اصطلاحا «آوتسورس» (Outsource) کرده است. چون فهمیده که مردم و حکومت ایران آنقدر هم که فکر میکنند ببو نیست که دست آمریکا را پشت این بازی کثیف نبیند. ولی هنوز هم فکر میکنند میتواند سر ما را شیره بمالد و خودش را پشت وزارتهای خارجهی سوئد و نروژ و هلند و فرانسه و انگلیس مخفی کند. ولی به هر حال ماه پشت ابر نمیماند و کمکم این ماسک حقوق بشری اروپایی امثال «حسین باستانی» هم روزی که ایران اتحادیهی اروپا را از آمریکا دور کرد به زمین خواهد افتاد و سیاهی به چهرهی این حرامزادههای وطنفروش پست خواهد ماند.
فعلا که احمد باطبی، قهرمان قلابی و آمریکایی «جنبش دانشجویی»، پس از فرار کردن از ایران و سوء استفاده از اعتماد لطفالله میثمی که سند خانهاش را برای باطبی گرو گذاشته بود، بو با کلی اضافه وزن ناشی از شکنجههای طاقتفرسا در ایران، به آغوش گرم لیلی مظاهری و کاندی رایس رسیده است و داد حامیان خوشقلب و سادهدل و جاهطلب سابقش را هم در آورده است.
زمانی که باری باراک شد-قسمت اول
ژوئیه 6, 2008 در 6:50 ق.ظ. | نوشته شده در آمریکا, اوباما | بیان دیدگاهبرچسبها: هاوایی, کنیا, آمریکا, آدمخوار, اندونزی, اسلام, باری, باراک, سیاه, سیاه پوست
چرا اوباما تصمیم به انتخاب نام آفریقاییش گرفت؟ پدرش هم باری بود و هم باراک.او نام باری را زمانی انتخاب کرد که برای تحصیل در سال ۱۹۵۹ با بورسیه به آمریکا سفر کرد.قسمتی سیاه و قسمتی سفید.اوباما در هاوایی و اندوزی در میان خانواده ای با دین متفاوت پرورش یافت. در مشرق زمین اوباما احساس می کرد که در بم بست قرار دارد و تلاش کرد تا با چیزی بزرگتر از خودش ارتباط برقرار کند.
نام باراک او را به پدر آفریقاییش متصل می کند.اوباما برای اولین بار با تحمل کردن داشتن پوستی سیاه در کتابخانه ی سفارت آمریکا روبرو شد. اوباما در حال تماشای مجله ای بود که با تصویر مردی سیاه پوست روبرو می شود که به وسیله ی مواد شیمیایی در حال پاک کردن پوست سیاه خود بود.اوباما تصریح می کند که دیدن این تصویر برای او یک بی حرمتی بود.در عین حال او دچار یک عدم اعتماد به نفس می شود.او تلاش کرد تا خودش را در برابر عدم اعتماد به نفس مجهز کند.مادرش به او کمک کرد تا او را نسبت به نژادش دلگرم کند.همچنین مادرش به او یاد داد تا تحقیرهای سفیدپوستان را نادیده بگیرد و به آن ها اعتنایی نکند.اما در عین حال مادر اوباما نمی خواست تا پسرش از مواهبی که برای یک کودک آمریکایی وجود داشت محروم شود.در زمانی که اوباما در اندوزی به مدرسه می رفت اندکی در معرض تعلیمات اسلامی قرار گرفت.هفته ای یک بار.اما بعد از مدتی زندگی در اندونزی مادر اوباما او را به هاوایی بر میگرداند تا با پدر و مادر بزرگش زندگی کند.
اوبامای جوان مانند همه ی پسر های جوان دچار اضطراب و شک بود-در مورد دختران در مورد آزار دیدن و در مورد کنار آمدن با مشکلات.در مدرسه ی جدیدش در آمریکا او بیشتر در مورد سیاه پوست بودن آگاه شد. دختری مو قرمز تلاش کرد تا به موی سرش دست بزند و یکی از دوستانش از او سوال کرد که آیا پدرش آدم خوار است یا نه؟!{جل الخالق!}
اوباما مایل نبود تا از دیگر بچه های مدرسه متمایز باشد.ولی هیچ شانسی در میان نبود.اوبامای جوان نمیتوانست دروغ گفتن را تحمل کند که پدرش یک شاهزاده است پدر بزرگش یک سر آشپز و اینکه نام خانوادگی اش به معنا ی کمان مشتعل است.
وبنوشت روی WordPress.com.
Entries و دیدگاهها feeds.